www.iiiWe.com » پژوهش به‌مثابه‌ی بازی در معماری

 صفحه شخصی فرزانه جهانمردی   
 
نام و نام خانوادگی: فرزانه جهانمردی
تاریخ عضویت:  1392/11/04
 روزنوشت ها    
 

 پژوهش به‌مثابه‌ی بازی در معماری بخش معماری

7

با کلیک بر روی تصویر، مطلبی دیگر مرتبط با موضوع، در دسترس شما خواهد بود.

«بازی عالی ترین شکل پژوهش است». این حرف را به انیشتین نسبت می دهند ولی راستش را بخواهید خودش مستقیما این را نگفته است.
جالب است که معمولا دست کم پانزده تا بیست سال تحصیلی طول می کشد تا یک نفر شروع کند و یک پژوهش جدی یا شوخی انجام دهد. انگار اگر به اندازه ی سال ها اطلاعات در ذهن ما تلنبار نشود و چند سال هم، به تقدیر کنکور، به یک رشته ی تخصصی گیر نکرده باشیم ذهنمان قدرت و قابلیت لازم برای پژوهش را پیدا نمی کند. اگر فرایند پژوهش آدم هایی مثل انیشتین، فاین من و نوابغی مثل آن ها را دنبال کنیم می بینیم که تحقیق برای آن ها نه تنها کاری عبوس و وابسته به وسایل، امکانات و اطلاعات بسیار نیست؛ که بیشتر شبیه بازی کودکانه ای است که هر لحظه می تواند شروع شود.

چند سال پیش، یکی از دوستانم موقع برگشتن از دانشگاه، یک تکه چسب کاغذی از روی برگه ی مقوا (شیت) خود کند و با دقت روی نرده های دیواره ی کنار دانشگاه چسباند و گفت می خواهد ببیند این تکه چسب تا کی این جا باقی می ماند. این کار را چند جای دیگر هم در راهمان تکرار کرد و هر بار در این مسیر چسب هایش را نگاه می کرد. شاید کار او بیش از این که شبیه پژوهشی تجربی باشد، کنجکاوی بیهوده و بی معنایی به نظر برسد؛ اما روحیه ی بازیگوش، فضول و پرسش گری در آن وجود دارد که در چارچوب خشک و مرسوم بسیاری از پژوهش های ما نمی گنجد. در این نوشته با بعضی پژوهش های مرتبط با معماری آشنا می شویم که از کنجکاوی و بازیگوشی مشابهی بهره برده و اتفاقا تاثیراتی فراگیر بر نظریه و طراحی معماری داشته اند.

در دانشگاه یاد می گیریم که معمولا اولین قدم برای یافتن و دقیق کردن موضوع پژوهش، تسلط بسیار بر پیشینه ی آن است. محمدرضا اولیا نظر متفاوتی در این مورد دارد. به نظر اولیا، بهتر است هیچ وقت از ابتدا سراغ منابع (مکتوب یا شفاهی) پژوهش نرویم تا ذهنمان به کار پژوهشگرهای پیش از ما محدود نشود. به گفته ی او بهترین کار این است که به جای لیتِرِچِر ریویو از کریِچِر ریویو شروع کنیم. یعنی قبل از آن که در کتاب ها و مقالات فرو رویم، اول به طبیعت و مخلوقات اطرافمان نگاه کنیم. غلامرضا اسلامی نیز در این مورد نظر جالبی دارد. اسلامی می گوید به جای این که در چاه های موجود علم فرو برویم و آن ها را قدری عمیق تر کنیم؛ می توانیم چاه های جدیدی بزنیم.

شاید مثال آشنای این طرز نگاه، پژوهش های کریستوفر الکساندر باشد. وقتی به نظریات زبان الگو و کتاب های سرشت نظم نگاه می کنیم، با انبوهی از نمونه های طبیعی و مصنوعی روبه رو می شویم که مصداق بیرونی صحبت های الکساندر هستند. او پیش از این که در کتاب ها فرو رود، به مطالعه، برداشت و مقایسه ی پدیده ها پرداخته و سعی کرده است روابط هندسی و الگوهای مشابهی را در آن ها پیدا کند. البته او با نظریات افرادی مثل هرمان وِیل یا آلن تورینگ آشنا است و در نوشته هایش هم به آن ها اشاره می کند؛ اما کار خود را در امتداد و چارچوب پژوهش های آن ها قرار نداده است.

چطور چنین چیزی برای ما ممکن است؟

شاید کنجکاوی و بازی فکری با یک پدیده ی کوچک برای یافتن چیزهای بزرگ کافی باشد. پژوهش ماکس ورتهایمر، از بنیان گذاران روان شناسی گشتالت، الگوی خوبی به نظر می رسد. ورتهایمر در یک روز از تابستان سال ۱۹۱۰ تصمیم گرفته بود برای تعطیلات از وین به راینلَند در آلمان غربی برود. در مسیر سفرش، همان طور که از پنجره ی قطار به بیرون نگاه می کرد چیزی توجهش را جلب کرد. سیم هایی که بین دکل ها و تیرهای برق شکم انداخته بودند؛ انگار داشتند مثل موج بالا و پایین می رفتند. او قبلا هم چیز مشابهی را دیده بود؛ حیواناتِ روی گردونه ی زوتروپ با چرخاندنِ گردونه شروع به حرکت می کردند.

این پدیده این قدر برای ورتهایمر جالب شده بود که در ایستگاه فرانکفورت از قطار پیاده شد، یک اسباب بازی زوتروپ (و شاید هم یک تاشیستوسکوپ ) از اولین مغازه خرید و یک راست به دانشگاه فرانکفورت رفت، جایی که در آن تدریس می کرد. به دو نفر از شاگردهایش به نام های کافکا و کوهلِر هم گفت بیایند تا در آزمایش مهمی کمکش کنند. این سه نفر بعد از مدت کوتاهی پژوهشی تجربی انجام دادند که اولین پایه های روان شناسی گشتالت را شکل داد.

آزمایش با کمک یک دستگاه تاشیستوسکوپ انجام شد که نقطه های نوری (محرک) را روی یک صفحه می انداخت. ورتهایمر محل نقطه های نور را از سمت چپ به راست تغییر می داد و از شاگردانش می خواست مشاهده ی خود را ثبت کنند. به نظر می رسید نقطه ی نور از سمتی به سمت دیگر حرکت می کند و هرچه فاصله ی زمانی تاباندن نقطه های نوری کمتر می شد، توهمِ حرکت قوت می گرفت. آن ها اسم این پدیده را فای گذاشتند. ورتهایمر این نتیجه را گرفت که این نقطه‌ّها از ابتدا جدا و بی ارتباط با هم دیده نمی شوند بلکه قبل از این که بتوان آ ن ها را جدا از هم تشخیص داد، با هم یک شکل کلی در حال حرکت را در ذهن تشکیل می دهند. این یعنی کُل چیزی بیشتر از جمع (جبری) اجزایش است.

حوصله ی خیلی از ما در سفرهای طولانی با قطار سر رفته و از پنجره به منظره های بیرون نگاه کرده ایم و به حرکت اشیای دور و نزدیک خیره شده ایم. به قول دوباتِن گاهی برای فکرهای بزرگ به مناظر بزرگ نیاز داریم. تماشای سیم های برق از بیرون پنجره ی قطار می تواند زمینه ی شروع تحقیقی باشد که تا یک قرن بعد هم بتوان تاثیراتش را بر نظریه های مختلف مشاهده کرد.

احتمالا ورتهایمر هم با نظریات کانت و هیوم و گوته درباره ی ذهنیت و ادراک آشنا بوده ولی تصورش را بکنید که تصمیم می گرفت بعد از خواندن تمام نوشته های مرتبط با آن ها یک موضوع تحقیق را برای خودش مشخص کند و بعد از آن تجربه ها و آزمایش هایش را شروع کند؛ در چنین وضعیتی کشف و ثبت پدیده ی فای خیلی بعید به نظر می رسید. گاهی ثبت یک مشاهده یا اتفاق و شروع یک بازی ذهنی؛ آن هم در لحظه هایی که از بی حوصلگی خمیازه می کشیم؛ می تواند تاثیر بسیار بیشتری از مطالعه ی کش دار مقاله ها و کتاب ها بر توسعه ی فهم ما یا حتی بدنه ی دانش داشته باشد.

چند دهه بعد از آزمایش ورتهایمر، در سال ۱۹۴۴، وقتی که روان شناسی گشتالت دست و پا درآورده و مکتبی شده بود، فریتز هایدِر و ماریان سیمِل پژوهش جالب دیگری درباره ی قضاوت های رفتاری افراد انجام دادند. آن ها می خواستند ببینند آدم ها چگونه به حرکت های بصری شخصیت می دهند و آن ها را قضاوت می کنند. برای این کار هایدر و سیمل تصمیم عجیبی گرفتند؛ یک کارتون بسازیم!
آن ها یک مقوا برداشتند و سه شکل هندسی (دو مثلث و یک دایره) را از آن بریدند. یک برگه ی کاغذ هم برای زمینه تهیه کردند و با ماژیک مستطیلی روی آن ترسیم کردند که حکم یک خانه را داشت. بعد، این شکل ها را با یک سناریو روی این زمینه حرکت دادند و با عکس گرفتن و تکنیکی مشابه استاپ موشن ، کارتون خود را درست کردند و آن را به سه گروه از افراد مختلف نشان دادند و سوالاتی از این قبیل پرسیدند که به نظر شما مثلث بزرگ چه جور آدمی است؟ چرا دو تا مثلث با هم می جنگند؟ چرا دایره به داخل خانه رفت؟ و ...

هایدر و سیمل در مورد این که چگونه افراد مختلف حرکت اشیای بصری را تفسیر می کنند نتایجی گرفتند. پژوهش این دو تاثیرات بسیاری بر نظریه ی ذهن و نظریات مرتبط با ادراک و شناخت گذاشت که حالا در معماری و روان شناسی محیط از آن ها بهره می بریم. چنین پژوهشی با وجود اهمیت و تاثیر زیادی که دارد آن قدرها هم کار عبوس و سرسختانه ای نیست و می تواند مثل یک بازی سرگرم کننده باشد.
چیزی که پژوهش هایدر و سیمل را برای ما و احتمالا برای خودشان جذاب کرده، شیوه ی طراحی و انتخاب ابزارها و تکنیک هایشان است. بیش از هفتاد سال از پژوهش آن ها می گذرد و امکانات امروز ما با آن ها قابل مقایسه نیست. حالا می توان برای انجام پژوهش از اپلیکیشن ها، بازی های رایانه ای، واقعیت های مجازی و حتی رسانه های ارتباط جمعی مثل اینستاگرام، تلگرام و ابزارهای گوگل و ... هم کمک گرفت. اما جور دیگری هم می شود در پژوهش سرگرم شد؛

چرا با نظریه‌ها، روایت‌ها و موقعیت‌های تکراری شوخی نکنیم؟

پژوهش خانم روث شوارتز کاوان نمونه ی جالبی از بازی کردن با یک موقعیت و روایت تکراری است. او روایت های مرسوم و از پیش پذیرفته شده ی مدرنیزاسیون را در یک موقعیت جدید قرار می دهد و به نتایج متفاوتی دست می یابد. کاوان تاثیرات انقلاب صنعتی را به جای خیابان و کارخانه در خانه اش دنبال می کند. او متوجه می شود که محصولات تکنولوژیک (مثل اتو، ماشین لباسشویی و ...) بر خلاف تصور رایج خرحمالی ها را (فقط) برای خانم ها بیشتر کرده است. خانم هایی که در مجلات مُدِ ابتدای قرن بیستم در حال مدیریت یا دستور دادن به خدمتکاران تصویر می شدند، در مجلات بعد از جنگ دوم جهانی خودشان اتو به دست و در حال کار تصویر می شوند.
کاوان با بررسی پلان خانه های آمریکایی قبل و بعد از جنگ های جهانی متوجه شد که فضاهایی در حال حذف شدن هستند. دیگر برای پدربزرگ، مادربزرگ، پیردخترها و خاله ها و عمه های مجرد جایی در خانه نبود. کارهایی که این افراد قبلا در خانه انجام می دادند، حالا به خانم خانه محول شده است. اگر قبلا هر هفته، یک زن نزدیک به چهل تا پنجاه ساعت در خانه کار می کرد، حالا این عدد نه تنها کمتر نشده که در شهرهای بزرگ آمریکایی به نزدیک هشتاد ساعت رسیده است. پژوهش کاوان نشان می دهد که می توان نظریه ها را در موقعیت های غیرعادی تر قرار داد، شاید موقعیت های مربوط به زندگی روزمره، و به نتایج دیگری رسید.

شاید اگر پژوهش را مثل یک بازی ببینیم، راحت تر بتوانیم هر موقع و از هر جا دلمان خواست آن را شروع کنیم، به ساختارها و رویکردهای از پیش تعریف شده محدود نشویم، از پژوهش لذت بیشتری ببریم و احتمالا به نتایج متفاوت و جدیدی دست پیدا کنیم.

نویسنده: محمد نورانی
دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران
برگرفته از : وبگاه گروه معماری آرل

دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 13:30  
 نظرات